راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیماری» ثبت شده است

آنیتا ۵سالشه

از بچگی یه مشکل مادر زادی داشته که منجر به اختلال در حرکتش شده و تا الان کلی عمل جراحی و بیمارستان رو تجربه کرده، و متاسفانه تجربه های سخت و دردناک...

امروز بهش میگم آنیتا، بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟

میگه 

بزرگ شدم میخوام «راه» برم....

 

میشه براش دعا کنید که به آرزوش برسه؟ ( حمد شفا بخونیم به نیت همه ی مریض ها به خصوص آنیتای بخش ما)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۰ ، ۲۰:۵۸
راهی به سوی نور

همه کنار اتند رادیولوژیست جمع شده بودند که CT دختر ۱۷ساله ای  که خودش را از ساختمان ۴طبقه  پایین انداخته بود، ببینند. طبیعتا چون آسیب زیادی دیده بود، نکات برای یادگیری هم زیاد داشت. از انگشت پا تا کاسه ی سرش شکسته بود. 

بین توضیحات استاد، هرکس اظهار نظری می کرد، یکی می گفت  به خاطر بازی نهنگ آبی بوده، دیگری می گفت احتمالا لحظه ی سقوط عزراییل جایی مشغول بوده وقت نکرده جانش را بگیرد... و همه اتفاق نظر داشتند  بد شانس بوده که زنده مانده.

اما ...

من طور دیگری فکر می کردم، اگر می مُرد، اگر با خودکشی می مُرد، چطور می توانست جبران کند؟ اصلا می توانست؟

خوش شانسی بیشتر از اینکه خدا فرصت دوباره بهش داد که شاید پشیمان شود؟ که شاید  به خاطر کاری که کرده ملعون ابدی آخرت نباشد؟

کاش زنده بماند. کاش اگه زنده ماند، از فرصتش استفاده کند.

یاد خودم افتادم...

من وضعیتم چطور است؟‌

کاش از فرصت زنده بودنم برای کاری که باید انجامش بدهم استفاده کنم.

کاش هم من، هم آن دختر ۱۷ساله، بفهمیم چرا  یک بار دیگه فرصت دوباره ی نفس کشیدن دادند.

کاش بفهمیم رسالت حقیقی  زندگیمان چیست تا بتوانیم در این فرصت های دوباره ی لحظه به لحظه جبرانش کنیم..‌‌.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۰۴
راهی به سوی نور