راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ آبان ۰۱ ، ۱۳:۳۶
راهی به سوی نور

با نوجوان ها کلاس داشتم.

یکی از بچه ها خواهر کوچک‌ترش رو آورده، اجازه می دم بمونه تو کلاس.

موضوع امروزمون درباره ی برچسب خوردن و زدن هست؛)

زیر موضوعی از خودشناسی...

 

یه برگه ارزیابی هست که بچه ها باید توش درباره نقاط قوت،ضعف،تهدید ها و فرصت هاشون فکر کنند و حرف بزنند.

 

می پرسم کسی می دونه فرق نقاط قوت با فرصت چیه؟ جایزه ای که برای امروز در نظر گرفتم هم در میارم تا بیشتر ترغیب بشن.

خواهر مذکور دست بلند می‌کنه ✋

-بگو مارال جان

- خانم اجازه! ما همیشه می‌گیم خدا قوت، هیچ وقت ولی نمی‌گیم خدا فرصت👌

 

من اگر جایزه رو ندم به این بچه، به کی بدم؟😂

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۵۵
راهی به سوی نور

این کتاب به تحلیل و بررسی پیمان شکنی کوفیان در مواجهه با امام حسین (ع) پرداخته است .

اینکه چه شد از دل ۱۸ هزار نامه عاشق ۳۰هزار قاتل ایجاد شد؟

پاسخ های زیادی به معمای تاریخی *قلوبهم معک و سیوفهم علیک* داده شده است .

این بار از منظری دیگر ،پاسخی از جنس *«اراده».* 

این رساله به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود ؟

چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از شام به کربلا نیاورد و تماما کوفیانی را در مقابل امامشان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار امدنش را داشتند ؟

حسین (ع) را منتظرانش کشتند !

نبود اراده و عزم در همسایگی مفاهیمی چون راحت طلبی ،عافیت طلبی ،دنیا خواهی ،رخوت و ترس و..

 

*برشی از کتاب*

پیام بزرگ کربلا این است:

در نداشتن ها هم میتوان حماسه افرید اگر *اهل عزم* باشیم و

برای گذر از حکمت نظری به حکمت عملی توجه و دقت بر موارد عاشورایی و الگوهای موجود کربلا کافی است .

 

#معرفی_کتاب

#توضیح_الرسائل_کربلا

#سید_علی_اصغر_علوی

#عزم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۲۹
راهی به سوی نور

آنیتا ۵سالشه

از بچگی یه مشکل مادر زادی داشته که منجر به اختلال در حرکتش شده و تا الان کلی عمل جراحی و بیمارستان رو تجربه کرده، و متاسفانه تجربه های سخت و دردناک...

امروز بهش میگم آنیتا، بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟

میگه 

بزرگ شدم میخوام «راه» برم....

 

میشه براش دعا کنید که به آرزوش برسه؟ ( حمد شفا بخونیم به نیت همه ی مریض ها به خصوص آنیتای بخش ما)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۰ ، ۲۰:۵۸
راهی به سوی نور

چند سالی هست که به واسطه ی علاقه ام و خب بیشتر ضرورت! با بچه های نوجوان کار می کنم و طبیعتا پیگیر اخبار و اتفاق های مرتبط با اون ها هم هستم.

چند وقت پیش یه کلیپی خیلی دیده شد و اون واکنش چند دختر نوجوان به تصور مرگ محمدرضا گلزار بود.

اینکه هدف نهایی این برنامه چی بود و سوال چه جایگاهی داشت و... نمی دونم چون کامل اون برنامه رو ندیدم.

اما همون یه تیکه خیلی مسخره شد و کلی به ساده دلی این بچه ها خندیدن.

راستش واکنش اولیه ی منم همین بود.

ولی بعد احساس کردم اگر این سوال در مورد قهرمان فعلی زندگی من می‌شد چی؟ من چه واکنشی داشتم؟

و جوابم این بود که قطعا بیشتر از این ها گریه می کردم ( در سنی که دیگه نوجوان هم نیستم!) 

پس اصل این موضوع که حتی تصور نبود یه قهرمان برای ادم، تلخ و غیرقابل تحمل باشه به نظر من مسئله ی این کلیپ نیست.

اصل داستان انتخاب اون قهرمان هست...(که اصلا کاری هم به مصداق گفته شده ندارم، بحث من معیارهای انتخاب قهرمان هست).

 

یادم میاد دوران راهنمایی، مُد بود که هر کی از یه بازیگری، فوتبالیستی، خواننده ای باید خوشش میومد و براش می مُرد؛)

اسمش رو ( معمولا حرف اول اسم و فامیل رو) روی تخته می نوشت،با غلط گیر روی بند کوله پشتی و میز و.. هک می کرد و عکس و کلیپ و پوسترش هم در گوشی های قاچاقی اون موقع می داشت!

من اما حس متفاوت بودنم باعث میشد بگم عمراً من از این کارا کنم و کلی بقیه رو مسخره می کردم و هیچ کس هیچ اول اسم و فامیلی از من ندید:)

اما راستش منم یه خواننده ی خارجی رو دوست داشتم، چون چهره ی زیبایی داشت و اون موقع فکر می کردم مشهور بودن مساوی موفق بودن هست و خب از نظر من اون موفق و خوشبخت و... بود.

این موضوع همون چندسال راهنمایی تموم شد و من واقعا یادم رفته بود که همچین کسی رو دوست داشتم(الان می فهمم که اسمش دوست داشتن نبود و صرفا جوگیر شدن بود)، تا اینکه این کلیپ رو دیدم. با یه جستجوی اینترنتی متوجه شدم چند وقت قبل طرف مُرده! بر اثر مصرف زیاد الکل هم مرده و من اصلا نفهمیده بودم، بدون اغراق حتی بعد که فهمیدم ذره ای ناراحت هم نشدم! حتی یه لحظه...

چی شد؟ 

هیچی

فقط ویژگی های قهرمان زندگی من واقعی تر شد 

و همین تغییر معیار و ملاک باعث شد حتی مرگ واقعی اون آدم برام ناراحت کننده که نباشه هیچ حتی از مرگش با خبر هم نشم..

 

این معیارها چطور برای من تغییر کرد؟

نه یک شبِ 

نه با خواهش و تمنا

نه با زور و تحکم ...

 

با یاد گرفتن ضرورت فکر کردن و چطوری فکر کردن، با به چالش کشیده شدن داشته هام توسط خودم 

با فرصت پیدا کردن، برای رسیدن به سوال های مهم تر زندگی و بعد دنبال جواب رفتن هام.

سوال هایی که کنکور و درس و گوشی و فلان فضای مجازی و فلان مد پوششی و دغدغه ی عقب نیوفتادن های الکی مانع فکر کردن بهش شده بود و تا خودت رو نکشی بیرون و از اونجا به زندگی نگاه نکنی برات این جنس سوالات ایجاد نمیشه....

 

تنها کاری که میشه برای این نسل و این موضوع کرد، کمک به فعال شدن قوه ی تفکر نوجوان هاست

همین...

کاری که متاسفانه آموزش پرورش ما در خاموش کردنش استاد هست! 

در دادن جواب های قبل سوال...

در مشغولیت های بیهوده به جای پرداختن به مباحث مهم زندگی....

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۴۴
راهی به سوی نور

چند سالی هست که اگر فرصت کنیم با یه  گروه نوجوان یه سری کلاس ها رو می گذرونیم، کلاس ها چیه و چی کار می کنیم و... فعلا بماند، اما ازشون آخر جلسه ها می‌خوایم که یه سری مأموریت انجام بدن برای جلسه ی بعد، هفته ی قبل مأموریتشون #به_دخترم بود، باید یک نامه از الان برای دختر نوجوانشون می نوشتن...

 

نوجوان های کلاس از منم خواستن این مأموریت رو باهاشون به اشتراک بذارم و من قول دادم یه روزی این نامه رو بنویسم و براشون بذارم در گروه...

امشب اون نامه رو نوشتم.

و دلم خواست اینجا هم بذارم برای یادگاری....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۹
راهی به سوی نور

یک نکته ی جالب که تازه یادگرفتم، این بود که قبلاً فکر می کردم اینکه مردم در  هر سطحی و با هر تخصصی به خودشون اجازه می‌دهند که درباره ی سیاست حرف بزنند، نقد و بررسی کنند و ایده بدهند، چیز خوبی نیست.
اما الان فهمیدم که اتفاقا  خوب هست و نشان از رشد بُعد سیاسی آدم ها دارد و باید برای این اتفاق خوشحال بود.
اما مشکل اونجاست که فاصله ی این رشد سیاسی با رشد ایمانی و اعتقادی زیاد بشود و آدم ها رشد اعتقادی خودشان را کندتر طی کنند، این فاصله کم کم می‌شود همان جدایی دین از سیاست. جدایی صبر به منزله ی سر ایمان از بدنه ی اجتماعی...


امروز بعد از اتمام مباحثه ی کتاب صبر شهید دیالمه، یاد گرفتم «نفع گرایی» بزرگ ترین مانع حرکت های توحیدی هست.
اینکه آدم ها با مقیاس خودشان خوب و بد چیزی را مشخص کنند.
اینکه نتیجه بخش بودن چیزی فقط با خط کش و معیار اینکه چه نفع و سودی برای من داشته، بررسی شود، اشتباهی هست که معمولا ما در تحلیل ها و صحبت ها و رفتارهایمان زیاد مرتکبش می شویم.
و طبیعی است که این نتیجه گرایی خصوصا در جوامع شرقی که سال ها زیر استعمار بوده اند شایع تر باشد زیرا عادت کرده اند که حتما نتیجه ی کارشان را خودشان لمس کنند.
اما دولت های استعماری چه کردند؟
صد سال،دویست سال برنامه ریزی کردند، سرمایه گذاری کردند و پای برنامه شان هم ایستاده اند و مقاومت می کنند تا به نتیجه برسند...


صبر در رسیدن به حکومت اسلامی مهم ترین و اصلی ترین مولفه است... صبر بر طاعت،بر مصیبت و بر معصیت...

 

پ.ن: ربط مقدمه و موخره اگر خیلی واضح نبود تو کتاب صبر شهید دیالمه می تونید درباره اش بیشتر بخونید...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۴۱
راهی به سوی نور

...ماشین دومی را می گیرم و می گویم: «مسجد مباهله؟» نمی شناسد. 

اسم دومش را می گویم: «مسجد الاجابه». توافق می کنیم و سوار می شویم.

.

.

‌ الغرض که نجرانی ها توی کَتشان اسلام محمد عزیز ما نمی رود که نمی رود. قبول نمی کنند و محمد مهربان ما پیشنهاد مباهله می‌دهد. حالا مباهله یعنی چه؟ عرض می‌کنم.

رسول نازنین ما که دید این‌ها به هیچ صراطی مستقیم نیستند، گفتند نقلی نیست. در فلان روز وعده کنیم، شما بیایید و زنانتان و فرزندانتان و جانتان! ما هم به همین منوال! می‌رویم یک جایی زیر آسمان خدا و قسمش می‌دهیم عذابش را بر آن‌ها که باطل اند و دروغگو، نازل کند. نجرانی ها هم قبول می کنند.

روز مباهله نبی مکرم ما دست حسنین (علیهما السلام) را می‌گیرد و با فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السلام) می‌آیند سر قرار. نجرانی ها خودشان می آیند و وقتی می بینند او با همه پاره های تنش آمده، می ترسند. می‌بینند کار بیخ پیدا کرده. دستی را می کشند، می گویند این با همه چیزش آمده، اگر بر حق نبود و راست نمی گفت، خطر نمی کرد که عذاب خدا را به جان خود و خانواده‌اش بخرد. قبول می‌کنند که با شرایطی در حکومت محمد (ص) زندگی کنند و محمد (ص) مهربان هم پذیرفت.

حالا فهمیدید چرا مسجد مباهله را تحویل نمی‌گیرند؟ 

داستان سر همان «انفسنا» است که توی قرآن آمده و نمی توانند کتمانش کنند. من می‌گذرم شما هم بگذارید. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.

 

بخشی از کتاب خال سیاه عربی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۸
راهی به سوی نور

#صبر

#دکتر_عبدالحمید_دیالمه

ضابطه حرکت بر صراط مستقیم

 

ما اگر در این مرحله پایانی، احیاناً بُغض معاویه را در نظر داشته باشیم و نه حُبّ علی را، کار خراب می‌شود؛ چون مبارزات ما دو شکل دارد: گاهی به دلیل حُبّ علی کار می‌کنیم، اما گاهی به دلیل بغض معاویه!

 آیا اساساً می دانیم تفاوت این دو در چیز؟

 بُغض معاویه الزاماً حُبّ علی را به همراه ندارد؛ یعنی ناراحتی و خشم ما از معاویه، دلیلی بر داشتن محبت علی علیه السلام نیست؛ مثل خوارج. آن‌ها همان گونه که نقشه کُشتن علی را کشیدند، نقشه کشتن معاویه و عمروعاص را هم کشیدند. این‌ها بُغضی دارند که علی یا معاویه برایشان فرقی نمی‌کند، هر دو را می کشند. ولی زمانی هست که فرد به دلیل داشتن حُبّ علی علیه السلام می‌جنگد و قتال می کند. در آن زمان است که حُبّ علی، حتماً بغض معاویه را هم در درون خودش دارد؛ یعنی امکان ندارد در اسلام در کنارِ شعار توَلّی، تبَرّی نباشد.

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۰۰
راهی به سوی نور

سید حسام الدین ۱۳ساله است، اما به خاطر بیماریش حدودا ۸,۹ساله به نظر می رسه، تشخیص بیماریش یه چیزی شبیه فلج جسمی هست.

برای عمل انحراف زانوهاش تو بخش ما بستری بود، از سه شنبه که عمل کرده بود دائم ازم می پرسید: خاله من کی مرخص می شم؟

منم هر بار می گفتم: زود، خیلی زود...

قرار بود پنجشنبه ترخیص بشه، وقتی فهمید، اصرار داشت که صبح خیلی خیلی خیلی زود ترخیصش کنیم.

دیشب (چهارشنبه شب) که رفتم بالا سرش برای پانسمان، گفت خاله میشه پنجشنبه بعد شام ترخیص بشم؟!

تعجب کردم

بهش گفتم تو نبودی می گفتی صبح زود می خوای مرخص بشی؟ چی شد یه دفعه؟!

گفت:  آخه از آشپزی که برام شام آورده پرسیدم که شام پنجشنبه چیه و گفته ماکارونی هست. می خوام بمونم اونو بخورم!

.

.

‌.

 

یاد خودم افتادم

چه وقت هایی که با اصرار و التماس از خدا چیزی رو طلب کرده بودم و به دست آوردنش برام مهم بود، اما چیزهایی با ارزش های پایین تر اومدن و  جای خواسته های اساسی رو برام پر کردن. 

چه وقت هایی که لذت چیزهای کوچک تر باعث فراموشی لذت های بزرگ ترم شد و بهشون قانع شدم...

چه وقت هایی که...

 

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَٰذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ

 

ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﻳﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﻔﺖ ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺑﺮﻳﻤﺸﺎﻥ ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ.

سوره مبارکه ی اعراف، آیه شریفه  ٥١

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۵
راهی به سوی نور