راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




خوشا به حال خیالی که در حرم مانده

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ق.ظ

از خیلی پیش تر ها
یعنی همان زمان که نه می فهمیدم‌ وسیع یعنی چه 
و سریع به چه معناست
شما برایم جور دیگری بودید
چه جورش را نمی دانم
شبیه یک آدم آشنا
بقیه ی خاندان شما برایم آدم های بزرگ فامیل بودند که من خیلی هایشان را نمیشناختم. محترم بودند، بزرگ بودند، همه دوستشان داشتند و من برای این همه، دوستشان داشتم اما هیچ‌قرابتی بین خودم با آن ها حس نمی کردم.
ولی در رابطه با شما نه! 
شما از همان بچگی طعم خاطره داشتید برایم 
حتی اگر وسط گریه و تاریکی و عزا بودم، به واسطه ی حس نزدیکی با شما لحظه هایم خوب می گذشت.
 از تمام خاطرات جشن و مراسم گرفتن های کودکی تولد شما را به یاد دارم
و یادم هست که با اصرار از مادر خواسته بودم نوار مولودی شما را به من بدهد
به خودِ خودِ خودم
کلاس دوم بودم که بعضی از متن های راجع به شما را می نوشتم. فرقی نمی کرد مولودی یا مداحی، هر دو چون شما را به یادم می آورد،حالم را هم خوب می کرد. دائم کلید پخش و قطع ضبطم رامی زدم که عقب نمانم.
حتی معنی خیلی از کلمات را هم نمی دانستم.
شفاعت
آزادگی 
محیی
ثارالله
سیدالشهدا


اتفاق های بعدش یادتان هست؟ 
اگر هست که زود رد شویم، ازاین قسمت بپریم که مرورش هم برایم سخت است...
و بعد 
خواب دیدم یا بیدار بودم؟ 
اما دیدمتان
یادم هست بین تمامی تبار بلند و پر شکوهتان من را سپردند به شما... که نجاتم دهید
و حالا تازه فهمیدم وسیع ترین وسریعت ترین کشتی یعنی چه
اگر من هم جا داشته ام که سوارشوم یعنی کَرَم شما بچه و پیر و خوب و بد نمی شناسد، دست گرفتنتان به داد همه می رسد.
شما جوانه ی دینم شدید 
اگر شیعه شدم، یادم دادند پیرو پدر شما باشم، اگر حضرت مادر برایم عزیز شد و انتخاب کردم شبیهش شوم چون مادر شما بود، اگر ...
اگر...
شما بن مایه ی تمام اعتقاداتم شدید.

من نه زلالی کودکی ام را دارم 
نه شاید الان بشود کم هایم را به پای ندانستن هایم گذاشت...
اما بازهم نیازتان دارم 
نیاز دارم که بسپارمند به شما که مراقبم باشید 
می شود از آن روز تا ابد هرگز رهایم نکنید؟!

راستی

تولدتان مبارک....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۰۹
راهی به سوی نور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی